روز5شوال ورود حضرت مسلم عليه السلام به شهركوفه مثل فردايي هجده هزارنفر باحضرت مسلم عليه السلام بيعت كردند اما روزي ديگر وقتي درمسجدبعدازنماز جماعت پشت سرش رانگريست خبري ازكوفيان بي وفانبود....
مثل فردايي نامه اي براي امام حسين عليه السلام نوشت وخبرازبيعت كوفيان داداما روزي ديگر بالاي دارالاماره بادودست بسته باچشمان اشك آلود به راهي مي نگريست كه اربابش خانواده اش رابرداشته وبه اميدبيعت كوفيان نامرد به سمت كوفه درراه است
يااباعبدالله الحسين عليه السلام :
كاش مي شد بنويسم كه گرفتار شدم مثل خورشيد گرفتار شب تار شدم
مرد اين شهرم و بر پير زني مديونم اين هم از غربت من بود كه ناچار شدم
من نمي خواستم علت دلواپسي معجر زينب كبري شوم، انگار! شدم
من بدهكاري خود را به همه پس دادم به تو اندازه يك شهر بدهكار شدم
من در اين خانه، تو در خانه خولي، تازه با تو همسايه ديوار به ديوار شدم
كاش مي شد بنويسم كفني برداري كفني نيست اگر،پيرهني برداري